معنی هرزه، ولگرد

لغت نامه دهخدا

ولگرد

ولگرد. [وِ گ َ] (نف مرکب) ول گردنده. رها. سرخود. بیکاره. هرزه گرد. آواره. بی جا و مکان: زن ولگرد. سگ ولگرد. رجوع به ول شود.


هرزه

هرزه. [هََ زَ / زِ] (ص) بیهوده. (غیاث) (آنندراج). خیره. (صحاح الفرس). یاوه. یافه. (یادداشت به خط مؤلف):
چو بیچاره گردی و پیچان شوی
ز گفتار هرزه پشیمان شوی.
فردوسی.
خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است
مرد بیهوده خند نااهل است.
سنائی.
گرد بازار هرزه میگردی
خر در آن ره طلب که گم کردی.
سنائی.
مشنو ترهات او که بیمار
پر گوید هرزه روز بحران.
خاقانی.
بیت فرومایه ٔ این منزحف
قافیه ٔ هرزه ٔ آن شایگان.
خاقانی.
چند خونهای هرزه خواهی ریخت
زیر این طشت سرنگون بلند.
خاقانی.
دریغا هرزه رنج روزگارم
دریغا آن دل امیدوارم.
نظامی.
غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبودهرزه سودایی بود.
مولوی.
- برهرزه، هرزه. به بیهودگی. بی سبب. بی دلیل. بی جهت: خود را برهرزه مکش و سر خود به باد مده. (تاریخ بلعمی).
خواهی امید گیر و خواهی بیم
هیچ برهرزه نافرید حکیم.
سنائی.
- به هرزه، برهرزه. به بیهودگی. بیهوده. بی سبب. بی دلیل. بی جهت:
به هرزه ز دل دور کن خشم و کین
جهان رابه چشم جوانی ببین.
فردوسی.
به هرزه درسر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد.
سعدی.
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه میخواهی.
سعدی.
بر بد و نیک چون نیَم قادر
پس دل از غم به هرزه فرسودم.
ابن یمین.
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش.
حافظ.
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی.
حافظ.
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد.
حافظ.
ترکیب ها:
- هرزه اندیش. هرزه بیان. هرزه پا. هرزه چانگی. هرزه چانه. هرزه چشم. هرزه خای. هرزه خرج. هرزه خند. هرزه خوار. هرزه درای. هرزه درایی. هرزه دراییدن. هرزه دزد. هرزه دست. هرزه دو. هرزه دهن. هرزه رو. هرزه زبان. هرزه شدن. هرزه کار. هرزه گرد. هرزه گردی. هرزه گو. هرزه گویی. هرزه لا. هرزه لای. هرزه لایی. هرزه لاییدن. هرزه مرس. رجوع به این مدخل ها شود.
|| (ق) بیهوده. به بیهودگی. بی جهت. بی دلیل. بی سبب:
بدو گفت ای مایه ٔ جنگ و سور
چه تازی بر این دشت هرزه ستور.
فردوسی.
|| (اِ) بیهودگی. هرزگی:
ز عالی همتی گردن برافراز
طناب هرزه از گردن بینداز.
نظامی.
رجوع به هرزگی شود. || هذیان. (یادداشت به خط مؤلف).

مترادف و متضاد زبان فارسی

ولگرد

بی‌سروپا، بیکار، بیکاره، ولو، هرزه‌گرد، هرزه، هرزه‌پا


هرزه

الواط، بی‌سروپا، سلیطه، عیاش، فاجر، فاسد، فاسق، لاابالی، لات، لوده، ول، ولگرد، ویلان، بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده، عبث، مهمل

فرهنگ عمید

ولگرد

بیکاره، هرزه،
هرزه‌گرد، کسی که بیهوده راه می‌رود،

فرهنگ معین

ولگرد

(وِ گَ) (ص فا.) (عا.) بی کاره، هرزه - گرد.

تعبیر خواب

ولگرد

ولگرد: سفری در انتظار شماست 2ـ اگر در خواب ببینید، دیگران نیازمند هستند، نشانه آن است که به علت عدم توفیق در پیش بردن کارها تحت تأثیر افکار دیگران قرار خواهید گرفت. - لوک اویتنهاو

فارسی به عربی

ولگرد

صعلوک، عداء، متسکع، متشرد، متطرف، هامش

فارسی به ایتالیایی

ولگرد

randagio

معادل ابجد

هرزه، ولگرد

477

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری